ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

اندک اندک امسال هم پارسال می شود.....

سلام ترنم نازم آخرین روزهای سال 93 هم داره می گذره و اندک اندک بهار 94 خودنمایی می کنه. روزهای امسالمون هم گذشت ، خوب و بد... خدا را شکر سال بدی نبود. اما تب و مریضی و بستری شدن تو توی بیمارستان و استرس هایی که به خاطر سالم بودن قلب کوچولوت کشیدم هیچ وقت از یادم نمی ره. الهی که تو و همه بچه های دنیا هیچ وقت مریض نشین. خدا را شکر به خاطر سلامتی فرزندم خدا را شکر به خاطر سلامتی پدر و مادر خیلی خیلی مهربونم که همیشه یارم بودند و هستند خدا را شکر به خاطر سلامتی خواهرهای دلسوز و برادر مهربونی که همیشه حواسشون به ما بود و خیلی از گرفتاریهای امسال ما به دست اونها رفع شد خدا را شکر به خاطر...
27 اسفند 1393

دخترکم از خونه تکونی لذت می بره....

سلام یک دونه دختر، گل گلخونه دختر دیروز مشغول تمیز کردن کمد اسباب بازیهات بودم و شما هم مثل همیشه پایه ثابت خونه تکونی و کمک کردن به مامانی!!!!!! هر اسباب بازی که دیدی حتی اونهایی که نیم ساعت قبلش داشتی باهاش بازی می کری ، می گفتی : " وای مامان دوچرخه ام ، وای پازلم ، وای مامان عروسکم ، وای میمونم و ..........." من هم که دسته بندیشون می کردم و می گذاشتم توی سبد می گفتی " مامان چرا نمی ذاری من با این بازی کنم؟ " بنده هم با هزار قربون صدقه عرض می نمودم که " مامان کاریت ندارم ، بردار و بازی کن"  . خلاصه من جمع می کردم و شما می ریختی و به همین دلیل چهار ساعت مشغول جمع کردن ...
13 اسفند 1393

استفاده بهینه از هوای خوب

سلام شیرینکم ، قند عسلم دختر نازم ، بعد از دو روز هوای طوفانی بندر وقتی دیدی که هوا حسابی خوبه از مامان خواستی که بیرون بازری کنی. من هم واست فرش گذاشتم ولی انگار به نظرت خوردن توی این هوا بیشتر از بازی می چسبید. آخه اولش بالشت و شیرت رو خواستی و بعدش هم که چشمت به قاشقهای رنگی افتاد ، ( این یعنی اینکه من مشغول خانه تکانی هستم!!!!)  ماست خواستی با همه قاشق ها  و مشغول ماست خوردن شدی .  البته که این هوا تا پایان همین ماه با ما سر سازگاری دارد . بعد از عید که دیگه  قطعاً خرما پزونی خواهیم داشت. اون هم با این سالی که بندر هیچ بارندگی نداشت. پس مامان جونم لذت ببر از این هوا.   &...
13 اسفند 1393

باز هم دسته گل به آب دادی.....

سلام قلبممممممممممممممم چند شب پیش توی اتاق بودی و سر و صدایی نمی اومد. به بابا گفتم : ببینم چه می کنه که ساکته"  و این هم دسته گلت....... با افتخار هم نشون من و بابا می دی و می گی :  "ماژیک کشیدم پاهام ". الهی که من قربون اون پاهای کوچولوت.         این هم به قول بابا سند خرابکاریت   ...
13 اسفند 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد